پوچی در خندیدن ِ هانریش بل

ساخت وبلاگ

داستانِِ(( خندیدن)) از هانریش بل . خواندن این داستان . و در پایان، یک جمله که مثل زخمی عمیق درست وسط ذهنم می نشیند . درد . درد این جمله . بسیار جمله ها هستند که زخمیمان می کنند . اما با خواندن جمله هایی دیگر آن را می پوشانیم . اما این جمله که می گویم در پایان داستان بود . غافلگیری نه . غافلگیری چیز دیگری است . لذت بخش است .( غافلگیری اگر ادامه یابد به تصادف می انجامد ) اما اینیکی به همه ی ما ربط دارد .( زخم یک تصادف ) جمله ای که فقط هانریش بل کشف کرده : ((من انواع خندیدن را بلدم . اما خنده ی خودم را نمی شناسم )). در کلِِ این داستان کوتاه، راوی می خندد . در تلوزیون . رادیو . برای مردم در هر جا . می خنداند . اما خودش به تنهایی نمی تواند به چیزی بخندد . نوشیدن چای ؟ زخمی که این جمله می زند را نمی توان با نوشیدن چای برطرف کرد . سردرد نیست . کمی وارد فلسفه می شوم . از فاصله باید به این جمله نگاه کرد . خواند . (( خنده ی خودم را نمی شناسم )) هانریش بل فقط یک داستان ننوشته است . جمله ی پایانی گامی بلند به سمت پوچی است . راوی می تواند هر گاه که دیگران بخواهند بخندد .صبح، نیمه شب ، عصر . حتی گاهی به او تلفن می شود تا در یک برنامه ی یک ساعته بخندند . این شغل اوست .مردم خندیدن خود را به او واگذار کرده اند . چون خود نمی توانند بخندند . در مقابل، راویِ خندانِ هانریش بل نیز خنده ی خودش را باز نمی شناسد . پس خندیدن و این همه خنده از آنِ کیست ؟ هیچکس . هیچکس نمی خندد . هیچکس خنده ی خودش را نمی شناسد . ما خنده هایمان را به یک بازیگر واگذاشته ایم . و اینگونه است که می شود گفت اصلا خندیدن وجود ندارد .و در گامی فراتر اگر شناختِ خنده ی خود را معیارِِ شادیهایمان بدانیم می توان گفت: اصلا شادی وجود ندارد .

 

داستان داستان داستان...
ما را در سایت داستان داستان داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نظام الدین مقدسی rep2 بازدید : 322 تاريخ : جمعه 16 تير 1391 ساعت: 6:51