اتاقی برای خودم . مثل هایدگر . مثل ویرجینیا وولف

ساخت وبلاگ

امروز وقتی می خواستم بنویسم به رمان یا شعر یا روایت فکر نکردم ( این اولین بار است ) بلکه به اتاقی فکر کردم که از پشت قفل کرده باشم . چراغ مطالعه روشن باشد. پشت میزی چوبی و کوتاه نشسته باشم . چند مرتبه با وسواس تا دم در بروم و مطمئن شوم در قفل است . حالا هیچکس نیست . جز خودم و سکوت و لایه های درونم . صبر کنم . صبر کنم . صبر کنم تا بتوانم با درونم حرف بزنم ( شاید این جمله کلیشه ای باشد ) بعد آرام آرام کلماتی که از شخصیت دومم برخاسته اند را کشف کنم و بنویسم . احتمالا چنین اتاقی وجود دارد و در انتظار من است . آدرسش را گم کرده ام . این اتاق با میز و چراغ مطالعه اش بوی توتون و چای می دهد   . حالا دارم به خوبی آن را لمس می کنم . مثل کلبه ی هایدگر است . این کتاب راخواندم  (( کلبه هایدگر )) هایدگر را در کلبه اش نشان می داد . در جنگلی سبز . اواخر عمر . او آدرس اتاقش را پیدا کرده بود و همانجا تا پایان زیست . من هم می خواهم پیدا کنم .

 

داستان داستان داستان...
ما را در سایت داستان داستان داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نظام الدین مقدسی rep2 بازدید : 306 تاريخ : جمعه 16 تير 1391 ساعت: 6:51